آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

دليل غيبت ماماني

سلام مامانيه عزيزم.   معذرت ميخوام يه چند روزه كه بهت سر نزدم خوشكلم.   اخه يه اتفاقي افتد كه اصلا خونه نبودم و حوصله نداشتم بنويسم. الانم خلاصشو واست ميگم دلم نميخواد چيزاي ناراحت كننده بنويسم. روز شنبه ساعت يك بعد از ناهار داداش احمدم تصادف كرد. پاش شكست و فرداش توي بيمارستان فرهمندفر عملش كردن. ديروزم اومد خونه.منم اين چند روز همش خونه مامان جون بودم. خدا رو شكر بخير گذشت.   اينو نوشتم كه فقط بدوني اين چند روز چرا نبودم نفسم. ...
30 تير 1392

مامانيه تنبل

سلام عزيزدلم. خوبي قربونت برم؟ فكر كنم خيلي خيلي خوب باشي اخه من حالم خوبه و هيچ اثري از بارداري رو ندارم.     بعضي وقتا با خودم فكر ميكنم نكنه حامله نيستم اخه انقد بي نشونه؟؟؟ فقط يه كم بي حالم وگرنه هيچ كدوم از علائم ديگه بارداري رو ندارم. يكي ام اينكه از دوغ خيلي بدم مياد اصلا وقتي بهش فكر ميكنم حالمو بهم ميزنه همش همين دوغ مياد تو ذهنم متنفرم ازش.   ديشب به بابايي گفتم اينو از جلو چشام بردار كه اصلا نبينمش. حوصله غذا درست كردنم ندارم هر روز خونه مامانمم.   ديگگگگگگگگگگگگگگگهههههههههههه...................... راستي يه چيز ديگه از ك...
30 تير 1392

خبراي جديد

سلام عزيزدل مامان. خوبي نفسم ببخشم كه دير به دير بهت سر ميزنم عزيزدلم. اولا اومدم بگم كه بابايي از 19 ارديبهشت رفته سر كار توي دادگستري خيلي واسش خوشحالم. خيلي وقته كه ازمونشو قبول شده اما كاراي مصاحبش طولاني شد. دوما ديروز روز مادر بود كه اين روزو به همه مامانا تبريك ميگم مخصوصا مامان خودم و بابايي. ايشاا.... كه هزار سال زنده باشن.من عاشقشونم. بابايي واسم يه دسته گل خيلي خوشكل گرفت.قراره وقتي حقوقشو گرفت واسم كادو بگيره.   ممنونم ازت عشق زندگيم. ديگههههههههههههه....... راستي پريشبم دستم با اتو سوخت كه جاش مونده و ميمونه. ديگه بايد برم ماماني. بازم ميام پيشت. د...
30 تير 1392

نميدونم عنوانشو چي بذارم

  سلام ني نيه ماماني. صبح بخير. امروز زود از خواب بيدار شدم.بابايي يه ربع به هفت بيدارم كرده چايي خورديم اون رفته سر كار. منم يه ذره اهنگ گوش كردم بعدم صبحونه خوردم.   زنگ زدم به مامانم كه واسه ناهار بياد خونمون. هوس خورشت قيمه كردم اما بلد نيستم خوشمزه درستش كنم. واسه همينم از وقتي عروسي كرديم يه بار بيشتر درست نكردم اونم لپه هاش سفت بودن. حالا مامان جون مياد خوشمزه درستش ميكنه. اين شبا منو بابايي كارمون شده بيرون رفتن با عمه زهرا و نرجس. زنگ ميزنن كه شام يه چيزي درست كرديم بريم بيرون با هم بخوريم منم كه از خدامه كه كار نكنم م...
30 تير 1392

حرفاي ماماني

سلام صبح بخير جوجه كوچولوي من.حالت كه خوبه قربونت برم؟ هنوزم باورم نميشه تو عزيزم تو دلمي. چند روز ديگه يعني دوشنبه ميرم دكتر ببينم چند وقته اومدي تو دل ماماني.. فقط اينو ميدونم كه هنوز يه ماه نيست. مامانم گفته فعلا نميخواد به همه بگي چون خيلي زوده بذار يه كم بگذره بعد.   منم گفتم چششششششششششششششم مواظب خودت باشي خوشكلما.منم حواسمو جمع ميكنم كه بهت اسيب نرسه فرشته كوچولوي من هر روز كلي دعا ميكنمو از خدا ميخوام كه مواظب نفسم باشه.مطمئنم كه حرفمو ميشنوه و تو رو صحيح و سالم بهم ميده.   ممنوم خدا جونم. ...
30 تير 1392

آرزوهاي مامان

مامان جون من رفتم واسه بابایی غذا درست کردم دوباره   اومدم نفسم.  مامانیه خوشکلم در چه حاله؟   داری شیطو نی میکنی؟ قربونت برم منو بابایی الان ٥ ماهه که ازدواج کردیم خیلی دلمون میخواد تو زودتر بیای کلی با هم بازی کنیم. بریم بیرون تو بگی اینو میخوام اونو میخوام. ببرمت حمام خوشکل بشی. واست کلی اسباب بازی های خوشکل بگیرم ولی بچه خوبی باش خرابشون نکن. ...
30 تير 1392

ماماني حرفش نمياد

خوشكل مامان نميدونم واسه چي چند روزيه كه حوصله ندارم فكر كنمو چيزي بنويسم. يه خورده كسل شدم.اخه توي خونه حوصلم سر ميره. هر روز با بابايي ميريم بيرون.خونه اقاجون ميريم.خونه عمه جون ميريم.خلاصه هر شبو يه جايي هستيم ولي من بازم حوصلم سر ميره اصلا حوصله انجام دادن كاراي خونه رو هم ندارم.شايدم واسه اينه كه ده روز اول ماه محرمو اصلا خونه نبودم بخاطر اينه كه تنبل شدم. يه دليل ديگم اينه كه توي خونه هيچ كاري نيست كه انجام بدم .نيست كه منم پرجنب و جوشم از علافي بدم مياد. تو هم كه نيستي سرمو با تو گرم كنم. درسم كه حوصله ندارم بخونم.اخه رشته ماماني خيلي سخته.يه چند بار تصميم گرفتم واسه ارشد بخونم ولي اصلا حالشو ندارم....
30 تير 1392

نفس ماماني

خوبي قربونت برم؟ماماني ميخواد خاطراتشو قبل از اينكه تو خوشكلم بدنيا بياي واست بنويسه اخه همه رو كه يادم نميمونه وقتي بزرگ شدي واست بگم. ...
30 تير 1392

29 تیر ماه 1392

سلام عروسک قشنگم.خوبی مامانی؟ ای دخمل لوس دیشب نذاشتی مامانی بخوابه.خانوم خانوما ساعت 10 خوابیدن منم 12. یه ساعت یه ساعت بیدار میشدی و یه کم شیر میخوردی میخوابیدی.ساعت 4 که بیدار شدی دیگه خواب از سرت پریده بود و بازی میکردی.برا خودت حرف میزدی کلی بهت شیر دادم اما فایده نداشت. اخر ساعتای 5 بود که پوشکتو عوض کردم دوباره بهت شیر دادم تا کم کم خوابت برد.هنوزم خواب تشریف داری. این روزا یعنی 4 روزه وقتی بازی میکنی همش میگی بابابا...  ددد.... بوووووو... قربون بابا گفتنت بره مامان. وقتی بالشتو میذارم روی صورتت انقد خوشت میاد کلی ورجه وورجه میکنی و پاهاتو بالا پایین میبری تند تند. عاشق این ذوق ...
29 تير 1392